ml> بهار 1387 - چشمان منتظر
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 بهار 1387 - چشمان منتظر

کیفیت ولادت و آداب ژس از ولادت

دوشنبه 87 اردیبهشت 23 ساعت 12:16 عصر
img/daneshnameh_up/7/79/mahdi9.jpg

کیفیت ولادت

شب پانزدهم شعبان سال 255 هجری قمری، حکیمه به خانه امام حسن عسکری علیه‌السلام رفته بود. نزدیک غروب آفتاب تصمیم گرفت برگردد که امام حسن به او فرمود شب را در همان جا بماند چرا که قرار است مهدی علیه السلام متولد گردد.
حکیمه و نرجس خاتون آن شب با هم نماز خواندند، افطار کردند و آنگاه به رختخواب رفتند. پس از مدتی، حکیمه برای ادای نماز شب آماده شد ولی اثری از وضع حمل در نرجس خاتون مشاهده نکرد. سپس نرجس نیز از خواب بیدار شد و مشغول نماز شب گردید.
حکیمه همچنان در اضطراب به‌سر می برد و منتظر وعده خدا بود. کم‌کم نزدیک بود که شک و تردید او را فرا گیرد، که امام حسن عسکری او را باز داشت. نرجس خاتون در نماز وتر بود که حالش دگرگون شد. حکیمه می‌گوید: « در این حال پرده‌ای میان من و او مانع شد که دیگر نرجس را ندیدم. طولی نکشید که حجاب برطرف گردید و نرجس خاتون را دیدم که نوری از او می درخشید. آن نور به‌قدری شدید بود که جایی را نمی‌توانستم ببینم.
در آن حال کودکی را دیدم که صورت و زانوهایش را بر زمین نهاده، دو انگشت سبابه را به سوی آسمان بلند کرده و سخن می گوید: « شهادت می‌دهم که هیچ معبودی جز خدای یگانه نیست، تنهاست و شریکی ندارد؛ و شهادت می‌دهم که جدم رسول صلی الله علیه و آله و سلم خداست و پدرم امیر مومنان است.» آنگاه یکایک امامان را نام برد تا به نام خودش رسید. پس فرمود:« خدایا وعده‌ات را درباره من به انجام رسان. کار مرا به پایان برسان. گام‌هایم را محکم گردان و زمین را به وسیله من از عدل وداد پر کن.»

آداب پس از ولادت

امام حسن عسکری برای فرزندش گوسفندان زیادی عقیقه کرد و شیعیان را اطعام نمود.
مخفی نگه‌داشتن ولادت حضرت مهدی «علیه السلام) از همان آغاز رعایت می‌شد و جز شیعیان خاص و افراد معدودی از ولادت او باخبر نمی‌شدند؛ چرا که در صورت آگاهی دشمنان از ولادت آن حضرت، آنها درصدد کشتن او بر می‌آمدند.


نوشته شده توسط : منتظر ابا صالح

نظرات دیگران [ نظر]


ولادت امام زمان

دوشنبه 87 اردیبهشت 23 ساعت 12:0 عصر

 

 

                                            yoosofezahra.com

 

پیشواى دوازدهم شیعیان جهان، حضرت مهدى، صاحب الزمان- ارواحنا فداه- در شب نیمه شعبان سال 255 هجرى، از صلب امامان بزرگوار و معصوم و از دامان مادرى گرانقدر به نام "نرجس" دیده به جهان گشودند و عالم را به نور قدوم خویش منور کردند .
نام و کنیه آن حضرت، نام و کنیه رسول خدا، حضرت ابوالقاسم، محمد صلی الله علیه وآله است و از القاب مبارکشان، "مهدى"، "بقیة الله"، "خلف صالح"، "حجت"، "قائم" و "منتظر" می ‏باشد .
مادر آن حضرت، کنیزى رومى بود که به اسارت درآمده بود .
ایشان توسط امام هادى علیه السلام خریدارى شدند و به بیت امامت راه یافتند .
در کیفیت ازدواج آن بانوى مطهره با حضرت امام حسن عسگرى علیه السلام در روایات شیعه از زبان شخصى به نام"بشر بن سلیمان" که از شیعیان امام هادى و امام عسکرى (علیهماالسلام) به شمار می ‏رفت، چنین آمده است: خادم امام على النقى علیه السلام که "کافور" نام داشت، نزد من آمد و از طرف آن حضرت مرا طلبید .
چون نزد امام رفتم، حضرت فرمودند: "تو از فرزندان انصار هستى (بشر بن سلیمان از نوادگان ابو ایوب انصارى، صحابى رسول خدا صلی الله علیه و آله بود) و ولایت و محبت ما اهل بیت، از زمان رسول خدا تا به حال در میان شما بوده است و همواره به شما اعتماد داشته ‏ایم .
من تو را به فضیلتى مشرف می‏گردانم که به وسیله آن، بر سایر شیعیان برترى یابى و با تو از اسرار دیگرى خواهم گفت و تو را براى خرید کنیزى خواهم فرستاد .
سپس حضرت نامه ‏اى به خط رومى نوشتند و آن را مهر نمودند و به همراه کیسه ‏اى که در آن 220 سکه بود به من دادند و فرمودند: این نامه و کیسه زر را بگیر و به طرف بغداد حرکت کن و بر سر جسر (پل) بغداد حاضر شو، وقتى کشتیهاى اسرا به ساحل رسید، کنیزانى را در آن کشتیها خواهى دید که مشتریان، براى خرید آنها اجتماع کرده ‏اند .
تو از دور مراقب برده ‏فروشى که "عمرو بن زید" نام دارد باش .
او کنیزى را به مشتریان نشان خواهد داد که این اوصاف را دارد (و صفاتش را براى بشر بن سلیمان ذکر فرمودند) .
آن کنیز مانع نگاه کردن و دست زدن مشتریان به خودش خواهد شد و به زبان رومى سخنى خواهد گفت که معنایش این است: "اى واى که پرده عفتم دریده شد!" او مشتریان خود را رد می ‏کند تا آنجا که صاحبش به او خواهد گفت: "من در مورد تو چه کنم که به هیچ یک از مشتریان راضى نمی ‏شوى و چاره ‏اى هم جز فروختن تو ندارم؟" و کنیزک خواهد گفت: "عجله نکن!" در این هنگام، تو نزد صاحب کنیز برو و نامه را به کنیز بده و اگر راضى شد، او را خریدارى کن!" (بشربن سلیمان گوید:) من به بغداد رفتم و تمام وقایع، به همان ترتیبى که امام فرموده بودند اتفاق افتاد .
کنیز نامه مرا خواند و بسیار گریست و صاحبش را سوگند داد که او را به من بفروشد و تهدید کرد که در غیر این صورت خود را خواهد کشت .
من او را از صاحبش خریدم و کنیز با خوشحالى تمام با من به حجره‏اى که در بغداد گرفته بودم آمد .
او نامه امام را می ‏بوسید و بر بدن خود می ‏مالید .
من به او گفتم: "نامه ‏اى را که صاحبش را نمی ‏شناسى، چگونه می ‏بویى و به خود می ‏مالى؟" او گفت: "تو نسبت به مقام فرزندان و اوصیاى پیامبران عاجز و کم ‏معرفتى! گوش کن تا احوالم را برایت شرح دهم: من "ملیکه" دختر قیصر روم هستم و مادرم از نوادگان وصى حضرت عیسى، یعنى "شمعون الصفا" است .
سیزده ساله بودم که پدرم خواست مرا به عقد پسر برادر خود درآورد .
بدین منظور مجلسى آراست و تختى مرصع و جواهرنشان تهیه کرد، صلیبها را بر فراز بلندیها قرار دادند و بزرگان و امراى لشکر و کشیشان را دعوت کردند .
پسر عمویم بر تخت نشست و آماده مراسم شد .
همین که کشیشان انجیلها را گشودند تا مراسم را آغاز کنند، زمین لرزید و صلیبها از بلندیها افتادند، پایه ‏هاى تخت ویران شد و پسر عمویم بیهوش بر زمین افتاد .
کشیشها این حادثه را به فال بد گرفتند و به پدرم گفتند: این اتفاق دلیلى است بر اینکه دین مسیح بزودى زایل خواهد شد، ما را از انجام این کار معاف کن! اما پدرم که گمان می ‏کرد این واقعه از نحوست پسر عمویم بوده است، دستور داد دوباره مجلس را آراستند و خواست مرا به عقد برادر آن پسر عمویم درآورد، ولى باز همان حادثه عجیب اتفاق افتاد .
کسى سر این واقعه را نمی ‏فهمید .
شب هنگام به بستر رفتم و خوابیدم .
در عالم رؤیا دیدم حضرت مسیح و وصى آن حضرت (شمعون الصفا) و عده ‏اى از حواریون در کاخ جمع شده ‏اند و منبرى از نور که به طرف آسمان بلند بود نصب کرده ‏اند .
سپس رسول خدا، حضرت محمد صلی الله علیه و آله با وصى و دامادش على بن ابی ‏طالب علیه السلام و جمعى از امامان و فرزندان بزرگوارش به قصر آمدند .
در این هنگام، حضرت مسیح به استقبال خاتم الأنبیاء صلی الله علیه و آله شتافت و دستهایش را بر گردن آن حضرت انداخت .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا روح الله! ما آمده ‏ایم که "ملیکه" فرزند وصى شمعون را براى این فرزند خواستگارى کنیم .
و به فرزند صاحب این نامه، یعنى امام حسن عسکرى علیه السلام اشاره کردند .
حضرت مسیح علیه السلام به شمعون فرمود: فرزند خود را به ازدواج آل محمد درآور که شرف هر دو جهان به تو روى آورده است! پس شمعون رضایت داد .
همه بر آن منبر بالا رفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه ‏اى خواند و با حضرت مسیح علیه السلام مرا به عقد حسن عسکرى درآوردند و رسول خدا و حواریون بر این ازدواج گواهى دادند .
سپس از خواب بیدار شدم .
پس از بیدارى، از ترس جانم، این خواب را مخفى کردم و از شدت علاقه ‏اى که نسبت به حسن عسکرى علیه السلام داشتم - و هر روز نیز بیشتر می ‏شد - نسبت به خوردن و آشامیدن بی ‏میل شدم و هر روز لاغرتر می ‏شدم و طبیبان نمی ‏توانستند مرا مداوا کنند .
پدرم که از معالجه من ناامید شده بود، به من گفت: دخترم! آیا آرزویى دارى تا در این دنیا آن را برآورده سازم؟ من گفتم: اگر اسراى مسلمان را آزاد کنى، شاید حضرت مسیح و مادرش مرا شفا دهند! پدرم به خواسته من عمل کرد و گروهى از اسراى مسلمان را آزاد کرد .
من نیز اندکى به غذا تمایل نشان دادم .
این سبب شد پدرم خوشحال شود و از آن به بعد نسبت به بقیه اسراى مسلمان خوش رفتارى کرد .
پس از چهارده شب، در خواب دیدم که فاطمه زهرا سلام الله علیهما به دیدن من آمده ‏اند، در حالى که حضرت مریم با هزار کنیز از حوریان بهشت در خدمتش بودند .
حضرت مریم به من فرمود: این زن، بهترین زنان و مادر شوهر تو امام حسن عسکرى است .
من در خواب گریستم و گفتم: فرزندت به من جفا می ‏کند و به دیدنم نمی ‏آید! فاطمه زهرا فرمود: چگونه فرزندم به دیدنت بیاید در حالى که تو براى خدا شریک قرار داده‏اى و به مذهب مسیح گرایش دارى، ولى مریم، دختر عمران از دین تو به سوى خدا بیزارى می ‏جوید! اگر می ‏خواهى حق تعالى و مریم از تو خشنود شوند و فرزندم به دیدارت بیاید، بگو: أشهد أن لا إله الا الله وأشهد أن محمدا رسول الله! من در خواب، این دو جمله را گفتم .
آنگاه فاطمه زهرا سلام الله علیهما مرا به سینه خود چسبانید و دلدارى داد و فرمود: اکنون منتظر دیدار فرزندم باش! من او را به سوى تو خواهم فرستاد .
بعد از آن واقعه، آن حضرت هر شب در عالم خواب به دیدارم می ‏آمدند .
شبى در عالم خواب به من فرمودند: در فلان روز، جدت لشکرى به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد .
تو خود را پنهانى در میان کنیزان و خدمتکاران داخل کن و از فلان راه برو و با لشکر همراه شو! من این کار را کردم و همراه لشکر به راه افتادم و در جنگ به اسارت مسلمانان درآمدم .
" (بشربن سلیمان گوید:) من از آن کنیز پرسیدم: "تو که اهل روم هستى، چطور به زبان عربى صحبت مى‏کنى؟" او پاسخ داد: "جدم به من بسیار علاقه داشت و به زنى که به زبان عربى آشنایى کامل داشت، دستور داده بود که هر صبح و شب به من عربى بیاموزد و من توانستم عربى را کاملا فرا گیرم .
" بشربن سلمان، ملیکه را خدمت امام على النقى علیه السلام برد .
حضرت هادى علیه السلام به او فرمود:

- حق، سبحانه و تعالى، چگونه عزت اسلام و مذلت دین نصارى و شرف محمد و اولادش را به تو نشان داد؟

- یابن رسول الله! چیزى را که شما بهتر می ‏دانید، چگونه بیان کنم؟

- می ‏خواهم تو را گرامى بدارم .
از این دو چیز، کدام را مى‏خواهى: ده هزار دینار به تو بدهم یا تو را به شرف ابدى بشارت بدهم؟

- من شرف ابدى را می ‏خواهم، نه مال را .
- پس بشارت باد تو را به فرزندى که پادشاه مشرق و مغرب عالم شود و زمین را پس از آنکه از ظلم و ستم پر شده است، مملو از عدل و داد کند! - پدر این فرزند چه کسى خواهد بود؟

- همان کسى که رسول خدا برایت خواستگارى کرد .حضرت مسیح و وصى او تو را به عقد چه کسى درآوردند؟

- به عقد فرزندت (امام) حسن عسگرى .
- آیا او را می ‏شناسى؟

- از آن شبى که به دست بهترین زنان (فاطمه ‏زهرا سلام ‏الله علیهما)، مسلمان شده ‏ام، هر شب به دیدارم می ‏آید .
آنگاه امام هادى علیه السلام خواهرشان حکیمه خاتون را طلبیدند و نرجس را به او معرفى نمودند و به او دستور دادند واجبات و سنتهاى اسلام را به او بیاموزد .
بی‏گمان این افتخار براى نرجس خاتون، از آن جهت بود که ایشان حتى در دربار روم پاک می ‏زیستند و مقام انسانى خود را به رذایل دنیوى نیالوده بودند و چگونگى راه یافتن آن بانوى مطهره به خانه وحى و امامت، از مصادیق بارز کلام حق تعالى است که مى‏فرماید:

"و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب و من یتوکل على الله فهو حسبه إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شى‏ء قدرا: هر کس نسبت به خداوند تقوى و پرهیزکارى پیشه کند، خداوند براى او راه گریزى در مشکلات قرار خواهد داد و از جایى که او گمانش را نمی ‏کند به او روزى خواهد داد و هر کس فقط بر خدا توکل کند، او برایش کافى است .بدرستى که خداوند امرش را به انجام می ‏رساند .او براى هر چیزى اندازه و مقدار مشخصى قرار داده است" .(سوره "طلاق" آیه 2و3 )

در سال 254 هجرى قمرى، امام هادى علیه السلام به شهادت رسیدند و امام حسن عسگرى علیه السلام سرپرستى شیعه را به عهده گرفتند .
عمه آن حضرت، حکیمه خاتون، همواره در خدمت ایشان و همسر گرامیش (نرجس خاتون) بودند تا آنکه شبى امام عسگرى علیه السلام به حکیمه فرمودند: "عمه! امشب نزد ما باش که فرزندى متولد خواهد شد که خداوند به وسیله او زمین مرده را با علم و ایمان و هدایت زنده می ‏کند .
حکیمه عرض کرد: فرزند از چه کسى متولد می‏شود؟ من که در نرجس اثر حمل نمی ‏بینم! امام فرمودند: از نرجس متولد می ‏شود، نه از دیگرى .
و فرمودند: هنگام صبح، اثر حمل بر او آشکار خواهد شد .
مثل او، مثل مادر موسى است که تا هنگام ولادت، اثر حمل بر او آشکار نبود و احدى از حمل او اطلاع نداشت، زیرا فرعون، شکم زنان حامله را می ‏شکافت تا موسى را بیابد .
این فرزند نیز از این جهت شبیه موسى است .
" خلفاى عباسى که می ‏دانستند دوازدهمین جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله، قائم به حق و نابود کننده بساط ظالمان خواهد بود، به وسیله جاسوسان درصدد کسب خبر بودند و همواره مترصد اینکه هر گاه فرزندى از امام عسگرى علیه السلام به دنیا آمد، او را به قتل برسانند .
از این رو اراده قادر حکیم بر این تعلق گرفت که ولادت امام زمان علیه السلام بصورت غیر عادى باشد تا دستگاه حاکمه بر این مطلب واقف نشود

حکیمه خاتون همواره مراقب نرجس بود تا آنکه نزدیک طلوع فجر نیمه شعبان سال 255 هجرى، اثر حمل بر آن بانوى مطهر آشکار شد .
امام حسن عسکرى علیه السلام به حکیمه خاتون فرمودند: "بر نرجس سوره قدر را بخوان!" او این سوره مبارکه را بر نرجس تلاوت کرد که ناگهان نرجس از دیدگان حکیمه غایب شد، گویا پرده‏اى بین آنان حائل شده است .
حکیمه سراسیمه خدمت امام آمد .
امام فرمودند: "عمه! برگرد که او را در جاى خودش خواهى دید!" حکیمه در حالى نزد نرجس بازگشت که امام عصر، مهدى موعود (عج) متولد شده بودند و در حالى که رو به قبله به سجده افتاده بودند، انگشتان سبابه را به طرف آسمان بلند کرده، می ‏فرمودند: أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له و أن جدى رسول الله و أن أبى أمیرالمؤمنین وصى رسول الله .
سپس نام همه امامان را بردند تا به خودشان رسیدند و فرمودند:

" اللهم أنجز لى وعدى و أتمم لى أمرى و ثبت وطأتى و املأ الأرض بى عدلا و قسطا: خداوندا وعده‏اى را که به من داده‏اى عملى ساز و امر مرا کامل کن و قدمهایم را استوار گردان و زمین را به وسیله من از قسط و عدل پر کن !"

حکیمه خاتون، کودک را نزد امام عسگرى علیه السلام آورد .
حضرت به نوزاد فرمود: "اى فرزند! به قدرت الهى سخن بگو!" حضرت صاحب الأمر علیه السلام پس از استعاذه، این آیه شریفه را تلاوت فرمودند:

"بسم الله الرحمن الرحیم، و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثین × ونمکن لهم فى الأرض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون: و اراده حتمى ما بر این تعلق گرفته است که بر مستضعفان زمین منت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان قرار دهیم × و به آنان در زمین مکنت و اقتدار بخشیم و به فرعون و هامان و لشکریان آن دو، از جانب آن مردم مستضعف، چیزى را که همواره از آن پرهیز داشتند بنمایانیم" .(سوره "قصص "، آیات 5 و 6)

این آیات در مورد حضرت موسى علیه السلام نازل شده است و بر طبق راویات، از مصادیق بارز آن، حضرت حجت علیه السلام می ‏باشند .
سخن گفتن یک طفل، گرچه مسأله ‏اى غریب و دور از ذهن است، ولى عقلا ممکن است، همان طور که در قرآن کریم به تکلم حضرت عیسى علیه السلام در گهواره اشاره شده است .
لذا به صرف نادر بودن، یا استبعاد ذهن از چنین اتفاقاتى، نمی‏توان آن را انکار کرد .
حضرت حجت علیه السلام، موعود نبى خاتم و ائمه هدى (علیهم‏السلام) بودند و در روایات بسیارى که از آن بزگواران نقل شده است، به امام زمان علیه السلام و غیبت و قیام آن حضرت اشاره شده است .


نوشته شده توسط : منتظر ابا صالح

نظرات دیگران [ نظر]


مرحوم شیخ صدوق و شیخ طوسی روایت می کنند:
بشر بن سلیمان (ایشان از فرزندان ابو ایوب انصاری و از شیعیان و ارادتمندان حضرت امام هادی و امام عسکری (ع) و همسایه آنان بوده ...است) می گوید: خادم امام هادی (ع) نزد من آمد و گفت: حضرت با تو کاری دارند من خدمت حضرت رسیدم.

ایشان نامه ای به خط فرنگی نوشتند و همراه با یک کیسه زر که در آن دویست و بیست سکه بود، به من دادند و فرمودند: به بغداد می روی و در فلان روز در لنگرگاه فرات حضور می یابی؛ هنگامی که اسیران را به ساحل آوردند، نظر کن به برده فروشی به نام عمرو بن یزید و مراقب او باش تا کنیزی را برای فروش بیاورد که دارای این صفات است. آنگاه حضرت خصوصیات او را بیان فرمود و اضافه کرد که آن کنیز نمی گذارد مشتریان به او نظر کنند یا به بدنش دست بزنند و می گوید: من باید خودم خریدارم را انتخاب کنم. در این هنگام تو پیش برو و نامه مرا به آن کنیز بده و او را خریداری کن. بشر بن سلیمان گوید:‌ مطابق فرموده حضرت عمل کردم. آن کنیز چون در نامه نگریست،‌ بسیار گریست و به عمرو بن زید گفت: ‌مرا به صاحب نامه بفروش. و سوگندها خورد که اگر چنین نکنی خود را هلاک می کنم.

بشربن سلیمان گوید: کنیز را با همان کیسه زر خریدم و چون به منزلی که در بغداد گرفته بودم، رسیدیم، آن کنیز نامه امام را بیرون آورد، آن را می بوسید و بر دیده می گذاشت. با تعجب گفتم: چگونه نامه ای را می بوسی که صاحب آن را نمی شناسی. او پاسخ داد: گوش فرا دار تا سرگذشت خود را برایت شرح دهم:

من ملیکه، دختر یشوعای، فرزند قیصر، پادشاه روم، هستم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن صفا، وصی حضرت عیسی (ع) است. هنگامی که سیزده ساله بودم، جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد، پس جمع کثیری از علمای مسیحی و امرای لشکر و صاحبان منزلت را در قصر خود گرد آورد. به دستور او تختی بزرگ و جواهر نشان برای پسر برادرش مهیا ساختند و بتها و صلیبها را بر بلندی قرار دادند. آنگاه پسر برادر خود را بالای تخت فرستاد. اما چون کشیشها انجیلها را به دست گرفتند که بخوانند،‌ بتها و صلیبها سرنگون شدند و تخت واژگون گردید و داماد از تخت به زیر افتاد و بیهوش شد.

کشیش ها با دیدن این منظره به وحشت افتادند و از پادشاه خواستند تا ایشان را از این کار معاف دارد. جدم نیز این امر را به فال بد گرفت و به کشیشان دستور داد بار دیگر تخت را برپا کنند و صلیبها را به جای خود نهند. این بار برادر آن داماد نگون بخت را بر تخت نشاندند. باز چون انجیلها را گشودند و شروع به خواندن کردند، بار دیگر تخت واژگون گردید و بتها و صلیبها و داماد سرنگون شدند. مردم چون برای شب در عالم رویا دیدم: حضرت مسیح (ع) و شمعون و گروهی از حواریین، در قصر جدم جمع شدند و در جای همان تختی که برای داماد قرار داده بودند، منبری از نور نصب نمودند، منبری که از بلندی سر به آسمان می سایید. بعد حضرت محمد (ص) با وصی و دامادش علی بن ابی طالب و جمعی از امامان (ع) و فرزندانشان به قصر وارد شدند. مسیح با ادب به استقبال حضرت محمد (ص) رفت و آن حضرت را در آغوش گرفت.

حضرت محمد (ص) به مسیح فرمودند: ای روح الله! ما آمده ایم از ملیکه،‌ دختر وصیت شمعون، برای فرزندم خواستگاری کنیم. و اشاره کردند به امام حسن عسکری (ع) فرزند کسی که تو نامه ایشان را به من دادی ـ حضرت عیسی (ع) به شمعون نظر کرد و فرمود: شرافت دو جهان به تو روی آورده است. چون شمعون پاسخ مثبت داد، همگی بالای آن منبر رفتند و حضرت محمد (ص) خطبه ای خواند و با حضرت مسیح مرا برای امام عسکری (ع) عقد بستند.

صبحگاهان که سر از خواب برگرفتم، این رویا را برای جدم بازگو نکردم، اما از محبت آن خورشید امامت، صبر و قرار از کفم رفت، از خواب و خوراک بازماندم و بیمار شدم. هر جا طبیبی یافتند به بالینم آوردند، اما سودی نکرد. شبی دیگر در رویا دیدم: سرور زنان، فاطمه زهرا (س) به دیدن من آمدند و حضرت مریم همراه با هزار کنیز بهشتی در خدمت او بودند. پس حضرت مریم به من گفت: این بانو، سرور زنان و مادر همسر تو است. من به دامنش آویختم و گلایه کردم که فرزندش به دیدن من نمی آید. حضرت فاطمه (س) فرمود: چگونه فرزندم به دیدن تو آید. در حالی که تو مسیحی هستی. پس شهادتین را به من تعلیم داد و چون من شهادتین گفتم، مرا به سینه خود چسبانید. پس از آن، هر شب حضرت امام حسن عسکری (ع) را در خواب می دیدم.

بشر بن سلیمان پرسید: چگونه اسیر شدی؟

ملیکه در پاسخ گفت: شبی از شبها، امام حسن عسکری (ع) به من خبر داد که در فلان روز، جدت لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد و خود از پی آنان روان می شود، تو هم به صورت ناشناس، در میان کنیزان و خدمتکاران، از پی جدت روانه شو. من همین کار را کردم تا پیش قراولان لشکر مسلمانان به ما برخوردند و ما را اسیر نمودند. هنگامی که غنایم جنگ را تقسیم می کردند، مرا به پیرمردی دادند، او نام مرا پرسید؟ گفتم: من نرجس نام دارم. گفت: این نام کنیزان است؟

بشرین سلیمان گوید: او را به سامراء، خدمت امام علی النقی (ع) رسانیدم. حضرت به او فرمودند: چگونه خداوند به تو عزت دین اسلام و [ ...] شرافت محمد (ص) و اولاد او را نشان داد؟ او پاسخ داد؟ چه بگویم در مورد آنچه شما بهتر از من می دانید؟

حضرت فرمودند: مایل هستی ده هزار اشرفی به تو بدهم یا این که تو را به شرافت ابدی بشارت دهم. او پاسخ داد: من بزرگواری و سربلندی ابدی می خواهم. حضرت فرمودند: بشارت باد تو را به فرزندی که پادشاه شرق و غرب عالم خواهد شد و زمین را پر از عدل و داد خواهد کرد، پس از آن که از ظلم و جور آکنده شده باشد.

پس حضرت خادم خود را خواست و به او فرمود: برو خواهرم، حکیمه را بیاور. چون حکیمه وارد شد، حضرت به او فرمود: این، آن کنیزی است که در مورد او با تو سخن گفتم. او را به خانه خود ببر و احکام دین را به او بیاموز. او همسر امام حسن عسکری (ع) و مادر صاحب الزمان (ع) است.
 

- بحارالانوار/ ج 51، ص 6-10/ ح 12/ با تلخیص و تصرف در عبارات؛

 - برای اطلاع بیشتر، رک: مهدی موعود، ص 8-14 حدیقه الشیعه / ص 709- 706، نجم الثاقب، ص 17-23 ـ منتهی الامال / ج 2/ ص 281-284)


نوشته شده توسط : منتظر ابا صالح

نظرات دیگران [ نظر]


<   <<   6   7   8      >